جمعه، 8 سپتامبر 2007

تیفوس

لطفا به این داستان کم نظیر از کتاب من دختر نیستم اثر خانم شیوا ارسطویی گوش کنید با سپاس از آنوشا از رادیو کالج پارک...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 00:32

جمعه،21 اکتبر 2006

فرق ما با دیوانه‌ها در این است که ما در اکثریت هستیم. میشل فوکو...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 14:04

شنبه، 8 اکتبر 2006

بین " اون دوستمه" با "اون پسر جذابیه" یه مرز باریکه؛ حماقت....

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 23:02

شنبه،10 سپتامبر 2006

یک داستان کامل

یکی بود، یکی نبود. پایان...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 23:12

یکشنبه،31 ژوئیه 2006

اشکال از اونجا شروع می شد که این مخلوق جدید قادر به فکر کردن بود......

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 16:27

جمعه،29 ژوئیه 2006

زندگی

- به چی فکر می کردی؟ - به مردم، به اینکه چی کار می کنن؟ - زندگی، زندگی که حتما نباید معنی داشته باشه......

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 00:17

پنجشنبه،28 ژوئیه 2006

حقیقت

به زعم برونو، دنیا لایتناهی و مثابه ی یک واحد است. ما همه یکدیگریم.هر چیزی چیز دیگر است....

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 21:43

جمعه، 8 ژوئیه 2006

لعنتی فقط بهم بگو دوستم داری، بعد هر غلطی خواستی باهام بکن......

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 22:47

پنجشنبه، 7 ژوئیه 2006

اولین قدم

اولین قدم برای آزادی دانستن این نکته است که آزاد نیستید....

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 14:27

سه‌شنبه،14 ژوئن 2006

که زیرٍ آفتاب، هیچ چیزٍ تازه نیست......

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 09:04 | Comments (0)

چهارشنبه، 8 ژوئن 2006

More tears are shed over answered prayers than unanswered ones Truman Capote...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 11:21

چهارشنبه، 6 آوریل 2006

دلقک

دلقک آن شب نتوانست کسی را بخنداند، او آن شب ایستاده مٌرد....

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 10:32

شنبه،18 دسامبر 2005

یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان . . ....

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 16:31

پنجشنبه،16 دسامبر 2005

چطور شد به هم زدید؟ هیچی بابا از مدل خندیدنش بدم می اومد، دختره یه جور مخصوصی می خندید، یه جوری بی صدا می خندید. چه جالب!...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 01:56

شنبه،20 نوامبر 2005

آخر دلو زدم به دریا ، به یکی گفتم : ببین ! من هر شب امید و زیر بالشم میزارم ، بعد تازه می تونم ، با خیال راحت به خواب برم . روزام به خاطر اون اون از...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 05:37

چهارشنبه،13 اکتبر 2005

مسابقه داستان هاي 88 کلمه اي

از بین داستانهای کوتاهی که نوشته بودم 3 تاشون ( انتفام ، داستانی بی عنوان و بازگشت ) رو برای مسابقه داستانهای 88 کلمه ای سایت خبرگزاری میراث فرهنگی فرستادم، تو فرستادن داستان آزادی2 هم مردد بودم که آخر سر...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 23:20

شنبه،11 سپتامبر 2005

داستانی بی عنوان و بدرود

پسر تمام حواسش به فیلمبرداری و بازی گرفتن از بازیگرها بود. دختر بدون توجه به هیاهوی سر صحنه از جلوی دوربین رد شد. همین موجب سرگیری گفتگویی میون اونها شد و به همین راحتی از هم خوششون اومد . چند...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 13:11

جمعه،10 سپتامبر 2005

سفر

-دارم می رم -خب کجا می خوای بری؟ -آخه چه جوری می تونم بهت بگم کجا می خوام برم قبل از اینکه به اونجا برسم؟ صالح...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 19:36

شنبه، 4 سپتامبر 2005

شانس

فکر کرد که چه خوبه که بچه ندارم ؛ چه خوبه که شوق بابا شدن ندارم، وگرنه نمی دونستم وسط بیابون با بچه چی کار کنم، شیر میخواس، دوست میخواس، مدرسه میخواس، از عهدش بر نمیومدم، می شدم بدترین...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 00:30

یکشنبه،22 اوت 2005

کامیون نوشته

اگه واسه شما آرزوست واسه ما خاطرست...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 21:59

شنبه،21 اوت 2005

زندگی مثل یه جعبه کادو می مونه به شرطی که هیچ وقت بازش نکنی......

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 20:33

پنجشنبه،19 اوت 2005

داستان یک کوهنورد

داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آن جا که افتحار کار را فقط برای حود می خواست...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 10:52

جمعه،13 اوت 2005

اتاق معاینه شماره دو

سگی با صدای بلند سرفه می کند. دکتر : ریه هاش سالمه، آزمایش هاش هم چیزی نشون نمی ده. تازگی تو محیط آلوده نبوده؟ زن : نه دکتر ما خیلی رعایت می کنیم /اصلا از خونه بیرون نمی بریمش. غذا...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 22:46

دوشنبه،19 ژوئیه 2005

دیوانگی

من هم عاشق توام......

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 22:36

شنبه،19 ژوئن 2005

روزگار ما

پسر : سلام پدر : سلام . . . . . . . . . . . پسر : شب بخیر پدر: شب بخیر...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 10:47

پنجشنبه،27 مه 2005

ببخش سیب!

منو ببخش سیب سرخ از اول گفته بودم، فقط می خواستم مزه مزه ات کنم....

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 21:14

چهارشنبه،26 مه 2005

...

سارتر میگه : شرم بنا به طبیعتش، شناخت دوباره خود است. من اعتراف می کنم که آنگونه هستم که دیگری مرا می بیند....

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 00:21

جمعه، 9 آوریل 2005

بازگشت

آروم راه می رفت، کسی منتظرش نبود. اگه پدر و مادرش هنوز یادش بودن حتما فکر می کردن که زندس چون کسی خبر مرگش رو هنوز نیاورده بود. یا شاید هم فکر می کردن مردس چون خبر زنده بودنش...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 15:32

پنجشنبه،11 مارس 2005

what you guys see

مردا دقیقا همون چیز هایی رو می بینن که زنا می خوان مردا ببینن تو این شک نکنین....

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 20:57

یکشنبه،14 فوریه 2005

you know

می دونی تنها بودن رو خیلی بیشتر دوست دارم تا اینکه در بقل معشوق ت احساس تنهایی کنی... می فهمی که چی میگم؟...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 02:21

شنبه،13 فوریه 2005

آیا...

آيا كه در ميكده‌ها بگشايند ؟...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 14:52

یکشنبه، 7 فوریه 2005

چی کار می کنی؟

وادارم می‌كنی پياده بشم؟ عصبانی می‌شی؟ قهر می‌كنی؟ به‌م می‌گی پسر بد؟ يا تو هم من را می‌بوسی؟ داستان گو...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 19:26

یکشنبه، 3 ژانویه 2005

مثل زندگی

پسر با چهره اي سفيد و بي روح روي تخت سردخانه ورامين دراز کشيده بود. دختر هنوز منتظر... و سکه هاي روي جاده در طلوع يک روز زمستاني به مرگ مي خنديدند. صالح سوم دي ماه هشتاد و سه...

لطفا برای خواندن ادامه‌ی اين مطلب كليك كنيد

Posted at 03:08

شنبه، 2 ژانویه 2005

زندگی عادت با تو بودن است......