« سفر | HOME | کچل »

شنبه،11 سپتامبر 2005

داستانی بی عنوان و بدرود

پسر تمام حواسش به فیلمبرداری و بازی گرفتن از بازیگرها بود. دختر بدون توجه به هیاهوی سر صحنه از جلوی دوربین رد شد. همین موجب سرگیری گفتگویی میون اونها شد و به همین راحتی از هم خوششون اومد . چند روز بعد پسر دختر رو تا خونش می رسونه و ازش دعوت می کنه تا شام فردا شب رو تو خونش که یکی از آپارتمانهای یک شکل مجتمع کنار شهر بخورن.
روز بعد پسر ، در حالی که دختر هنوز در خوابه میره بیرون تا چیزی برای صبحانه بخره ، اما وقتی سرحال و خوشحال می خواد به آپارتمان برگرده در پیچ و خم ساختمانهای یک شکل گم می شه و هر چی می گرده نمی تونه آپارتمانشو پیدا کنه و هیچ وقت نمی تونه دری رو که خیال می کرد به زندگی تازه اش باز شده پیدا کنه .
صالح ( با ایده از فیلمنامه ای فیلم نشده از آندره وایدا )

***
ضمنا متنی رو هم که خوندید آخرین متن من بود تا تاریخ دوم مهر ماه ، فردا صبح بعد از بازی فینال یو اس اوپن برای تعطیلات می رم ارومیه ، البته اونهایی که این وبلاگ رو از گذشته تعقیب می کنن ممکنه داستان بالا رو خونده باشن ولی خب دوست داشتم دوباره بنویسمش اینجا.

ثبت در  OYAX Add to Balatarin Add to your del.icio.us Tweet about this Send to facebook Send to friendfeed

نوشته شده در تاریخ شنبه،11 سپتامبر 2005