یکشنبه، 5 سپتامبر 2005
باروک شناسی
شناخت مکاتب ادبی عنوانی است برای این نوشتار ، نوشتاری که از امروز میهمان چشمان شما خواهد بود تا به طور خلاصه و به قدر معلومات نویسنده این کلمات به بررسی مکتبهای مختلف ادبی ، از رنسانس تا کنون بپردازد . امید که با لطف و نقد خویش ما را یاری دهید .
باروک Baroque
پیش از آنکه بحث مکتبهای ادبی را آغاز کنیم بهتر است به یک دوره پربار هنری و ادبی اشاره کنیم دوره ای که تأثیرش در تمامی مکاتب مشهود است و رگه هایی از آنرا هنوز هم در بسیاری از نهضتهای ادبی و هنری می توان دید .
باروک در حقیقت ، در صنعت جواهر سازی به مروارید نامنظم و یا به سنگی که تراش نامنظم خورده باشد ، به کار می رفت و در اصطلاح عنوانی است که از اواخر قرن نوزدهم ، نوگرایان به یک رشته قالبهای جمال شناختی در قرون گذشته که حالاتی خاص و غیر عادی داشته اند اطلاق کردند .
باروک نه یک مکتب یا نهضت ادبی مشخص و معین است و نه از نظر تاریخی و جغرافیایی به زمان و مکان معینی محدود است . هنر باروک پیش از آنکه در ادبیات بکار رود در هنر معماری رخ نمود و به تدریج در هنرهای تجسمی و موسیقی آشکار شد . شاید به همین دلیل است که باروک در ادبیات تعریف جامع و مشخصی ندارد و همیشه آنرا به صورت منفی تعریف می کنند و به طور خلاصه می گویند : « باروک آن چیزی است که کلاسیک نیست »
تئوری باروک را نخستین بار بالتاسار گراسیان ،Baltasar Gracian ، نویسنده و فیلسوف اخلاق یسوعی در اسپانیا بیان کرد و نمایندگان سبک باروک در ادبیات ، گونگورا ، Gongora ، کشیش و نویسنده اسپانیایی ، مارینو ، Marino ، شاعر ایتالیایی و نیز نویسندگان دیگری در آلمان و فرانسه و انگلیس بودند .
باروک هنری مبهم ، متظاهر و غیر عادی است که گذشته از محیط بورژوازی ، در میان محافل اشرافی و محیط مذهبی کلیسا و حتی در میان دهقانان هم کاربرد داشت ، چنان که می بینیم معماری باروک در کلیسا و دربار بیش از هر جای دیگر نمود می یابد و موسیقی باروک در کلیسا به رشد و کمال واقعی خویش می رسد و یا در زمینه ادبیات ، افسانه های ژاپنی زیباترین نمونه باروک به شمار می روند .
باروک در اشعار مربوط به تکوین عالم و متافیزیک ، نمایشنامه های تراژدی_کمیک ، اشعار روستایی و شبانی و بالاخره در شیوه خاصی که مونتنی ، Montaigne ، در اثر بزرگ و معروف خود ، تتبعات استفاده کرده ، کاربرد داشته است .
باروک ، هنر تظاهر و تلألو است و بر پایه نظام مقابله ، شباهت و قرینه سازی بنا شده است . هنری است با ساختار بسیار قوی که در شعر و نثر آن ، استعاره ها و کنایه ها همان نقشی را دارند که در معماریش ، قوس ها و مارپیچ ها و اشکال حلزونی .
در نمایشنامه های باروک نیز این تظاهر و ابهام و پیچیدگی کاملاً به چشم می خورد : هنرپیشه از خلال بازی در نقش دیگری ، در واقع به سراغ خودش می رود . بازیگر یا قهرمان نمایش باروک فقط قانون تناسخ را می شناسد . رفتن در لباس دیگری در واقع کشف حقیقت است . تظاهر و تفاخر مقدمه ای است بر ادراک خویشتن و زینت و لباسهای آراسته وسیله ای است برای بر افتادن نقاب از چهره ، در پایان کار .
نمایشنامه ها و ادبیات این دوره سرشار است از جادوگران و الهه های مسخ شده و مالامال است از چهره های دوگانه و نقابدار . موجودات افسانه ای بیشترین نقش را در ادبیات این دوره دارا بودند . از مهمترین شخصیتهای افسانه ای این دوره می توان به آرگاند ، سیرسه ، مده آ و پروتئوس اشاره کرد که در هر دوره ای نامی تازه بر خویش نهاده و به لباسی در آمده اند .
ویژگیهای ادبیات باروک
1. ابهام
2. تظاهر و تفاخر
3. تناسخ و تغییر چهره
4. مسخ شدن
5. جسمیت بخشیدن به همه اشیاء ، حتی مرگ ( در هم آمیختن مرگ و زندگی )
علل پیدایش
شاید بتوان علت تمامی این ویژگیها را در فلسفه آن روزگار جستجو کرد . فلسفه ای که گراسیان در نمایش «طاووس » خویش از آن سخن می گوید : « واقعیت بدون صورت ظاهر به چه درد می خورد ؟ بزرگترین دانشها ، در هنر ظاهر شدن است ... کمی تظاهر بهتر از کلی واقعیت پنهان است ... تجلی ، هستی دیگری به هر چیز می دهد .»
اما در عین حال این تظاهر با کتمان قرین می شود که در نظر گراسیان یکی دیگر از فضایل بزرگ است ، و نتیجه این قرین شدن چیزی جز ابهام نیست . نفوذناپذیر ساختن خویشتن ، مخفی داشتن رازدل خود در واقع نوعی پنهان کاری ، یکی دیگر از شرایط شایستگی برای انسان است . از نظر اخلاقیون و فلاسفه آن روزگار کتمان هم روشی است برای خودشناسی ، و تظاهر ، نوعی پرده پوشی و دکوری است برای درونیات انسان .
روشهای تظاهر و کتمان گاه بسیار متفاوت است و مبحثی برای مناقشه فلاسفه آن دوران . مره ، Mere ، نویسنده و معلم اخلاق فرانسوی در کتاب مکالمات خویش چهره انسان شریف را در روابط اجتماعی تصویر کرده است . او از انسان شریف خود دو مشخصه مهم می خواهد : انعطاف پذیری و طبیعی بودن . این دو مشخصه پایه و اساس جلب توجه در جامعه است . برای خوشایند بودن باید انعطاف پذیر بود اما در درجه اول باید حالتی طبیعی داشت . این دو مشخصه مکمل هم هستند . اما چگونه می توان این دو متضاد را با هم جمع نمود ؟ مره در این زمینه می گوید : برای این منظور باید هنرپیشه خوبی بود . انسان باید تصور کند که در صحنه است و دارد نقشی را بازی می کند .
قابلیت انعطاف پذیری و طبیعی بودن ، یا به عبارت دیگر : « نقاب و صداقت » که می توان گفت پس از تظاهر باروک ، فرمولی فرانسوی است که کلاسیسیسم و باروک ، بی آنکه با هم مخالفتی کنند ، هر دو آنرا می پذیرند .
در باروک همه چیز ظاهرسازی و لباس مبدل است حتی خود زندگی . همچون گریفیوس که در « کاردنیو و سلینده » ، Cardenio et Celinde ، در زیر نقاب زن محبوب ، اسکلتی را پنهان می نماید . ماجرای « کاردنیو و سلینده » در دل شب اتفاق می افتد . شبی آکنده از سحر و فسون ، ظهور موجودات غریب و صحنه های حیرت آور در گورستانی که مرده ای را از گور بیرون می آورند . اوج نمایشنامه از آنجاست که «کاردنیو» که معشوقه اش او را ترک گفته ، در برابر خانه معشوقه انتظار می کشد . زنی نقابدار را می بیند که از آن خانه بیرون آمد و معشوقه خود را در زیر نقاب می شناسد . دنبالش می کند ، زن به بیرون از شهر و به میان چمن ها می رود ، مرد نیز خود را به او می رساند . می خواهد چهره او را ببیند . دست می برد و نقاب او را برمی دارد ، و خود را با اسکلتی روبرو می بیند که کمانش را به سوی او نشانه رفته است . صحنه نیز در آن لحظه از چمنزار سبز و خرم به بیابان برهوت تبدیل می شود . در زیر اندام زن محبوب ، خودِ مرگ است که عاشق در آغوش می کشد .
از این رو است که نشانه های مرگ از همه سو سر می کشد ... جسد و اسکلت و جمجمه مرده ، مخیله اغلب نقاشان و شاعران را آکنده است .
زندگی به جز رویا و تغییر لباس موقت یک مرده نیست . اما در همین مدت کوتاه هم مرگ با زندگی در می آمیزد ، چنان که گوئی خود نیز زنده است . که وه دو ، Quevedo ، نویسنده و فلیسوف بزرگ اسپانیایی در تمثیلی از کتاب رؤیای مرگ ، طاووس و پروتئوس و زن دو چهره باله های درباری را در یکجا گرد می آورد .
اگر به همه مرده های زندۀ نمایشهای شبانی و تراژدی_کمیک بیندیشیم ، و به همه کسانی که در مراسم آداب مذهبی برای مردگان ، بالای جسد خودشان می آیند ، به شاعرانی که اشعارشان همچون آئینه مرده شان است و به پیکرسازان اسپانیایی که مسیح را بر بالای صلیب نه به صورت مرده ، بلکه هنوز زنده و در حالت احتضار ، یعنی « مرده و زنده با هم » نشان می دهند ، پی خواهیم برد که مردۀ « که وه دو » به زبانی حرف می زند که انعکاس آن را در کار بسیاری از هنرمندان باروک می بینیم . و در این تصویر متنوع و گوناگون ، و متغیر و پرجنب و جوش ، تمثیلی را خواهیم دید که دو مشخصه هنر باروک را در کنار هم نشان می دهد : حرکت و دکور ، تناسخ و تغییر چهره .
و اکنون ...
مطالعه درباره هنر و ادبیات باروک به صورت جدی در قرن بیستم آغاز شده است . به ویژه در سال 1910 بود که تصمیم گرفتند آن را در گذشته و در تاریخ معینی قرار دهند و مطالعه کنند . می توان گفت که در این قرن همراه با این مطالعات بود که دادائیست ها و سوررئالیست ها هم توانستند عوامل متعددی را از هنر باروک بگیرند . اما بر خلاف کلاسیک ها که بازگشت به یونان قدیم را با بوق و کرنا اعلام کرده بودند ، این هنرمندان چون اهداف دیگری را دنبال می کردند ، طبعاً به روابط شان با آن دوران گذشته فراموش شده هم اشاره ای نکردند . پست مدرنها نیز به زیبایی رگه هایی از باروک را در ادبیات خود گنجاندند و آنرا به کمال رساندند .
خورخه لوییس بورخس ، Jorge Luis Borges، در داستانهای کوتاه خویش برخی از ویژگیهای باروک را به نمایش گذاشت و کارلوس فوئنتس ، Carlos Fuentes ، در کتاب آئورا،Aura ، به تأثیرپذیری خویش از که وه دو اشاره می کند و رگه هایی از سبک باروک را در کار خود نشان می دهد که در بخش معرفی کتاب بیشتر به آن خواهیم پرداخت .
بحث هنر باروک را در همین جا خاتمه می دهیم و امیدواریم در این مختصر توانسته باشیم گوشه هایی از آن را بر شما نمایان سازیم
رؤیای مرگ
فرانسیسکو د که وه دو ای ویلیگاس ، Francisco Gomez de Quevedo y Villegas ، یکی از بزرگترین نویسندگان اسپانیا و از مهمترین داستان نویسان باروک است که بخشی ازاثر ارزشمند او با نام رؤیای مرگ در پی می آید :
موجودی پیش آمد که به نظر می رسید از جنس مؤنث است . اندام او بسیار ظریف و شکننده بود . با باری از تاج ها ، کلاه ها ، عصاها ، داس ها ، کفش ها ، نیمتاج ها و کلاه های حصیری ، کلاه های بوقی ، شبکلاه های پشمی ، گلدوزی ها و پوست ها ، حریر و پشم زرین ، سرب و الماسها و صدف ها و مرواریدها و سنگریزه ها . یک چشمش باز و چشم دیگرش بسته بود ، لباسش به همه رنگ ها بود . از یکسو جوان و از یکسو پیر بود . گاهی آهسته آهسته پیش می آمد و کاهی تند تند . گاهی به نظر می آمد که از من بسیار دور است و گاهی بسیار نزدیک بود و وقتی که تصور می کردم دم در خانه من است بالای سرم دیدمش . رؤیابین از او می پرسد : « شما که هستید ؟» پاسخ می شنود :« من مرگم .» می پرسد :« پس اسکلتت کو ؟» و او پاسخ می دهد :« دوست من ، اسکلت چیزی است که از زنده ها به جا می ماند ... خود شما هستید که مرگ خویشتنید . او چهره هر کدام از شماها را دارد . شماها مرده خودتان هستید ... زندگی یعنی مردن در حال زندگی . اگر این را خوب می فهمیدید ، هر کدامتان هر روزه آینه ای از مرگ خودتان داشتید و می دیدید که همه خانه هایتان پر از مرده هاست . یعنی به تعداد همه زنده ها مرده وجود دارد ...» ، « و اما اسکلت ، فقط طرحی است که روی آن بدن انسان را مثل مجسمه ای می پوشانند .»
صبا نجفی
از ققنوسان






نوشته شده در تاریخ یکشنبه، 5 سپتامبر 2005