« مرگ بلوط | HOME | و نيز هم!! »

سه‌شنبه، 8 ژانویه 2003

روحهای تنها!

امروز دوشنبه 13 بهمن ماه پس از يك هفته رنج بيهوده و ديدار چهره هاي بيهوده گذر نامه را گرفتم و چهار شنبه جا رزرو كردم كه گفتند چهار بعد از كه گفتند چهار از ظهر در فرودگاه حاضر شويد كه هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست.(نشانه اي از تحميل مدرنيسم قرن بيستم بر گروهي كه به قرن بوق تعلق دارند). گر چه هنوز از حال تا مرز احتمالات ارضي و سماوي فراوان است اما به حكم ظاهر امور عازم سفر و حكم شرع در اين سفر بايد وصيت كنم. وصيت يك معلم كه از هجده سالگي تا امروز كه در سي و پنج سالگي است جز تعليم كاري نكرده جز رنج چيزي به دست نياورده است . چه خواهد بود؟ جز اينكه همه قرضهايم را از اشخاص و از بانكها با نهايت سخاوت و بي دريغي تماما واگذار ميكنم به همسرم كه از حقوقم (اگر پس از فوت قطع نكردند ) و حقوقش و فروش كتابهايم و نوشته هاي ديگرم و آن چه دارم و ندارم بپردازد كه چون خود ميداند صورت ريزش ضرورتي ندارد . همه اميدم به احسان است در درجه اول و به دو دخترم در درجه دوم. و اين كه اين دو را در درجه دوم آوردم نه به خاطر دختر بودن آنها و امل بودن من است. به خاطر آن است كه در شرايط كنوني جامعه ما دختر شانس آدم حسابي شدنش كم است. كه دو راه بيشتر در پيش ندارد و به تعبير درستتر دو بيراهه :
يكي همچون كلاغ شوم در خانه ماندن و قارقار كردنهاي زشت و نفرت بار احمقانه زيستن كه يعني زن نجيب متدين. و يا تمام ارزشهاي متعالي خود را در اعضاي بدنش خلاصه ميكند و عروسكي براي بازي ابلهان و يا كالايي براي بازار كسبه مدرن و خلاصه دستگاهي براي صرف كالاهاي سرمايه داري فرنگ شدن كه يعني زن متجدد روشنفكر. و اين هر دو يكي است گر چه دو وجهه متناقض هم هستند. اما وقتي كسي از انسان بودن خارج شود ديگر چه فرقي دارد كه يك چغوك باشد يا يك جغد. و آن گاه در برابر اين تنها دو بيراهه اي كه پيش پاي دختران است سرنوشت دختراني كه از پدر محرومند تا چه حد ميتواند زمانه شكن باشد. و كودكي تنها در اين تند موج اين سيل كثيفي كه چنين پر قدرت به سراشيب باتلاق فروميرود تا كجا ميتواند بر خلاف جريان شنا كند و مسيري ديگر بر گزيند؟ گر چه اميدوارم كه در روحهاي خارق العاده چنين اعجازي سر زده است. پروين اعتصامي از همين مدرسه هاي دخترانه بيرون آمده، و مهندس بازرگان از همين دانشگاهها و دكتر سحابي از ميان همين فرنگ رفته ها و مصدق از ميان همين دوله ها و سلطنه هاي ((طلصال كالفخار من حمامستون))و انيشتين از همين نژاد پليد و شوايتزر از اروپاي قسي آدمخوار،لومومبا ازهمين نژاد برده و مهراوه پاك از همين نجسهاي هندو و پدرم از همين مدرسه هاي آخوند ريز و ....... به هر حال آدم از لجن و ابراهيم از آزر بت تراش و محمد از خاندان بت خانه دار، به دل من اميد ميدهند كه حسابهاي علمي مغزم را ناديده انگارد و به سرنوشت كودكانم ، در اين لجنزار بت پرستي و بت تراشي كه همه پرده دار بت خانه ميپرورد، اميدوار باشم .
(علی شريعتی)

ثبت در  OYAX Add to Balatarin Add to your del.icio.us Tweet about this Send to facebook Send to friendfeed

نوشته شده در تاریخ سه‌شنبه، 8 ژانویه 2003