« خرسهای پاندا | HOME | تصمیمی در باره من... »
سهشنبه، 7 آوریل 2004
تصمیم
تصمیمم را گرفتم . احساس می کردم کوهی ار قدرت و اطمینان و بی باکی در سینه دارم . می خواستم به او بگویم خانه کوچک قلبم به امید او پر نور و گرم است.
وقتی کنارش ایستادم گلویم خشک شد. سرم را پائین انداختم.
دفترچه خاطراتش روی میز بود ... داخل یک قلب سرخ اسم کس دیگری را نوشته بود .
نوشته : حسین استاد احمد
نوشته شده در تاریخ سهشنبه، 7 آوریل 2004