« Is there anybody out there | HOME | تصمیم »

دوشنبه، 6 آوریل 2004

خرسهای پاندا

صبح
اتاق به هم ریخته ، یک تختخواب . می توان دو بدن را زیر لحاف تشخیص داد . مرد در جای خود از این دنده به آن دنده می غلتد . هنوز کاملا بیدار نشده ، آشفته به نظر می رسد عطری غریب و ناشناس را حس می کند چشم هایش را باز می کند ولی به آسانی قادر به باز نگه داشتن آنها نیست ، چشم هایش را می بندد و سعی می کند دوباره بخوابد ولی موفق نمی شود . دستش را دراز می کند و بدنی را که کنارش خوابیده لمس می کند ، دستپاچه می شود . چشمهایش را دوباره باز می کند ، به آرامی ملافه را کنار می کشد و پیکر دیگر را کشف می کند. او یک زن است.

به نمایشنامه خرسهای پاندا خوش اومدید ، کتابی که تنها وقتی می تونید زمینش بگذارید که تمومش کرده باشید.
همونطور که خوندید داستان با حالت غریبی شروع می شه : مرد و زنی کنار هم از خواب بیدار می شن ، نه هیچ کدوم همدیگرو می شناسن و نه حتی می دونن که اینجا خونه کدوم یکیشونه و یا اینکه چی بینشون گذشته؟
یادمه کتاب رو از یکی از بچه های معماریمون گرفتم و تو راه خونه تمومش کردم . فوق الادس ؛ یه حالت سیر عارفانه داره از عشق زمینی به عشق عرفانی تا نیستی.
داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد / ماتئی ویسنی یک / تینوش نظم جو / نشر ماه ریز / 600 تومان
اگه کتاب گیرتون نیومد یا حس خریدش نبود می تونید اصل نمایشنامه رو از اینجا بخونید و البته بعد از خوندن داستان خوندن تحلیل جالب و دقیق آقای پویان و همچنین مطلب روزنامه شرق در رابطه با این نمایشنامه هم خالی از لطف نیس. اینهم متنی راجع به نوسنده و کارهاش.
از دستش ندید...

پی نوشت : نمی دونم چرا اینقدر از این دو واژه " دوست دختر " و " دوست پسر" بدم میاد . دوست از نظر من دوسته حالا از هر جنسی ؛ کاش فقط آدم شانس پیدا کردنشو داشته باشه . تقسیم بندی همیشه محدود کردنه و محدود کردن هم محدود دیدن.

ثبت در  OYAX Add to Balatarin Add to your del.icio.us Tweet about this Send to facebook Send to friendfeed

نوشته شده در تاریخ دوشنبه، 6 آوریل 2004