« سفرنامه نیاسر | HOME | زردی من از تو سرخی تو از من »
شنبه،14 مارس 2004
بی تو به سر نمی شود
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ هست تو
گوش طرب به دست تو ، بی تو به سر نمی شود
جان ز تو جوش می کند دل ز تو نوش می کند
عقل خروش می کند ، بی تو به سر نمی شود
خمر منو خمار من باغ منو بهار من
خواب منو قرار من ، بی تو به سر نمی شود
جاه و جلال من توئی ملکت و مال من توئی
آب زلال من توئی ، بی تو به سر نمی شود
گاه سوی وفا روی ، گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی ، بی تو به سر نمی شود
دل برهند بر کنی ، توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می کنی ، بی تو به سر نمی شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی ، بی تو به سر نمی شود
ب ی ت و ب ه س ر ن م ی ش ود...
نوشته شده در تاریخ شنبه،14 مارس 2004