« | HOME | بی عنوان »
دوشنبه، 6 ژانویه 2004
.
پسر تمام حواسش به فیلمبرداری و بازی گرفتن از بازیگرها بود. دختر بدون توجه به هیاهوی سر صحنه از جلوی دوربین رد شد. همین موجب سرگیری گفتگویی میون اونها شد و به همین راحتی از هم خوششون اومد . چند روز بعد پسر دختر رو تا خونش می رسونه و ازش دعوت می کنه تا شام فردا شب رو تو خونش که یکی از آپارتمانهای یک شکل مجتمع کنار شهر بخورن.
روز بعد پسر ، در حالی که دختر هنوز در خوابه میره بیرون تا چیزی برای صبحانه بخره ، اما وقتی سرحال و خوشحال می خواد به آپارتمان برگرده در پیچ و خم ساختمانهای یک شکل گم می شه و هر چی می گرده نمی تونه آپارتمانشو پیدا کنه و هیچ وقت نمی تونه دری رو که خیال می کرد به زندگی تازه اش باز شده پیدا کنه .
صالح ( با ایده از فیلمنامه ای فیلم نشده از آندره وایدا )
***
ضمنا متنی رو هم که خوندید آخرین متن من بود تا تاریخ 12 بهمن که امتحاناتم تموم میشن. پس تا اون موقع خدا حافظ و اینکه فکر نکنم تا اون موقع برسم به بلاگ های دوستام سر بزنم پس زیاد ننویسید تا چیز زیادی رو از دست ندم!
![ثبت در OYAX](http://www.salehoffline.com/archives/images/oyax.gif)
![Add to Balatarin](http://www.salehoffline.com/archives/images/balatarin.png)
![Add to your del.icio.us](http://www.salehoffline.com/archives/images/delicious.gif)
![Tweet about this](http://www.salehoffline.com/archives/images/twitter-24.gif)
![Send to facebook](http://www.salehoffline.com/archives/images/facebook-24.gif)
![Send to friendfeed](http://www.salehoffline.com/archives/images/ff-small.jpg)
نوشته شده در تاریخ دوشنبه، 6 ژانویه 2004