« پیدا کردن مرکز شهر | HOME | ایران، ایران من »

سه‌شنبه،23 دسامبر 2009

آرامش انسانی...اسمش همين بود ديگه دكتر..؟ آرامش انسانی*

tanha2bar11202559734big.jpg
مدتهاست که اینجا چیزی ننوشته‌ام از وبلاگها و روزمره نوشتن دور شده‌ام، فکر کنم در این مدت با تویتر و فیس بوک حس به اشتراک گذاشتن خودم رو ارضا کرده‌ام و ضمن اینکه به تنهایی زندگی کردن، درس، دانشگاه و کار وقت و حوصله زیادی برای بلاگ نویسی نمی گذاره برام. خلاصه از اینکه اینجا سوت و کور شده پوزش می خوام و سعی می کنم که به مرور اینجا بیشتر بنویسم.
برای بار سوم دراین سه سالی که خارج از ایران زندگی می کنم به ایران برگشته‌ام و طبق معمول جاهای زیادی رفتم و آدمهایی زیادی رو دیدم اما فیلمی که دیشب در سینما آزادی دیدم بالاخره دو موضوع بهم داد برای چند خطی نوشتن در اینجا.
موضوع اول خود سینما آزادی هست، همگی به خاطرمون مونده که بعد از اون آتش سوزی شوم و چند سالی که بجای سینما آزادی و شهر قصه خرابه ای می دیدیم. مدتها راجع به طرح های مختلفی که برای سینمای جدید در نظر گرفته شده می خوندیم و طرح های متفاوتی رو از معمارها در اینجا و اونجا می دیدم. و حالا این ساختمان بد ترکیب و خطرناک! حقیقتا تا الان از بودن در یک سالن سینما اینقدر ناراحت نشده بودم و حتی کمی هم می ترسیدم و باور کنید که من سالنهای سینمای زیادی رو دیدم. من در سالن شهر هنر فیلم دیدم سالنی کوچک و مکعب مستطیل شکل بدون کوچکترین زیبایی و با دو راهرو باریک که به زحمت یک نفر! دقت کنید ۱ نفر می تونه توش راه بره. راه خروج هم ترکیبی از راه پله های باریک و پله برقی بدون نشانه ای از استاندارد بودن، اصلا نمی خواهم به زمانی فکر کنم که خدایی نکرده اتفاقی بیافته و مردم بخواهد سالن رو به سرعت و سرآسیمه ترک کنند، شرم آور و مضحک هست ساختن ساختمانی به این بزرگی و با اینهمه تبلیغات در این زمانه و حتی کمی هم فکر نکردن به جان و ایمنی مردم. اطمینان دارم دوستانی که سر رشته ای از معماری دارند می توانند ایرادهای بیشتر و اساسی تری از این ساختمان بدظاهر و خطرناک بگیرند. من که شخصا سعی می کنم دیگر از سالنهای این سینما که بیشتر به تله مرگ شباهت دارند استفاده نکنم.
اما موضوع دوم فیلم کم نظیر، زیبا، دوست داشتنی و تفکربرانگیر"تنها دو باز زندگی می کنیم " هست. فیلمی بسیار پخته، ظریف و دوست داشتنی اولین کار آقای بهنام بهزادی، فیلمی سراسر از جزئیات دوست داشتنی و ملموس در نتاسب با داستان.
ماجرای فیلم داستان مردی راننده مینی بوس است در آستانه چهل سالگی که سالها پیش از دانشکده پزشکی اخراج شده و بعد از اتفاقی که برایش می افتد حالا تصمیم می گیرد در مدت هشت روز تا پایان زندگی اش تمام نکرده ها، ناگفته ها و حسرت های گذشته را که در این سالها به حسرت های بزرگی تبدیل شده اند را انجام دهد و در روز تولدش از دنیا برود.
سیامک شخصیت مرد فیلم سرشار از مرگ و سردی هست اما با آرامشی دوست داشتنی و در عین حال کمی هم ترسناک، مرگی زیبا و تاریک برعکس شهرزاد شخصیت زن فیلم سرشار از زندگی، دوست داشتن و امید است، نور.
بهنام بهزادی درگیر پزهای روشنفکری نشده و فیلمی ساخته کم نظیر در سینمای ایران، فیلمی آری از دین، فیلمی زیبا، انسانی و واقعی سرشار از دیالوگهای ناب، صحنه ها و لوکیشنهایی که با فکر انتخاب شده‌اند. افسوس که صدابرداری فیلم چندان جالب نبود. پازل بازی آقای بهزادی و بردن جلو و عقب بیننده در زمان هم به قدری ماهرانه انجام شده و فیلم نامه هم به قدری صیقل داده شده است که بیننده نه تنها سردرگم نمی شود بلکه لذت هم می برد. فیلم سرشار از ریزه کاری هایی دوست داشتنی و استادانه هست برای نمونه تابلو نیمه کاره شهرزاد، تابلو مادر فوت شده سیامک روی طاقچه، مینی بوس خالی و تنهایی سیامک و چهار ماده اساطیری ایرانی اب، باد، خاک و آتش در صحنه‌ی به آتش کشیده شدن مینی بوس.
من خیلی کم پیش اومده در اینجا فیلمی را معرفی کنم و پیشنهاد بدم برای دیدن بیشتر تئاتر معرفی کردم ولی اینبار شدیدا شما رو ترقیب می کنم به دیدن "تنها دوبار زندگی می کنیم" که در این آشفته بازار سینمای ایران و انبوه فیلمفارسی های نو غنیمتی هست.


*يكي از ديالوگ‌هاي فيلم
منبع عکس: سایت سینمای ما

لینکهای مرتبط:
پرونده فیلم در آی ام دی بی
داستان عاشقانه‌ی آقاي ابر و خانوم آفتاب
مرد مرده ای که یه جورایی خارج می زد
آه ای یقین یافته بازت نمی نهم!
يكي از بهترين‌ وقت‌های زندگی‌مان
مراسم افتتاحیه‌ی اکران فیلم
گالری عکس فیلم

ثبت در  OYAX Add to Balatarin Add to your del.icio.us Tweet about this Send to facebook Send to friendfeed

نوشته شده در تاریخ سه‌شنبه،23 دسامبر 2009