« شروع دوباره | HOME | دور اول ویمبلدون و یک مسابقه بیادماندنی »
سهشنبه،20 ژوئن 2007
بدون عنوان
دیروز که داشتم از گاندی شمالی به سمت خونه برمی گشتم فروشنده دوره گردی رو در کنار پیاده رو دیدم که لیوان می فروخت، لیوان هاش برام جذاب نبودن ولی وقتی از کنارش گذشتم بدون اختیار بعد ار چند قدم با دهان باز ایستادم؛ فروشنده دوره گرد داشت یک کتاب قطور لاتین می خواند، برگشتم ازش یک لیوان خردیم و سر صحبت رو باز کردم، مرد میان سال فوق الاده خوش تیپی بود می گفت موقع جنگ زبان آلمانی می خونده اما بعد از جنگ شیمیایی میشه و دیگه نمی تونسته تو اون سالهار درسش رو ادامه بده و الان سالهاست داره سعی می کنه تنهایی کاری رو که اون موقع ها شروع کرده تموم کنه، الان دارم توی همون لیوان شیر می خورم اون هم احتمالا داره توی یک خیابون دیگه لیوان هاش رو می فروشه ...






نوشته شده در تاریخ سهشنبه،20 ژوئن 2007