« یادت می یاد وقتی جوان بودی؟ | HOME | لعنت بر جنگ ، این آرزوی بزرگ بعضی »
جمعه،15 ژوئیه 2006
محاکمه ی ونیز
اگر، من پرآوازه ترین مرد، زمینی را شخم بزنم، گله ای را به چرا ببرم، باغ میوه ای را پرورش بدهم و لباسی را بدوزم، هیچ کس نگاهم نمی کند، چند نفری نظاره ام می کنند، تعداد بسیار معدودی درکم می کنند، و به راحتی می توانم خوشایند هر کسی باشم. اما چون تصویرگر مزرعه ی طبیعت، نگران چراگاه روح و دلباخته ی پرورش ذهن هستم و در خصوص راه و رسم نیروی عقلانی یک دادالوس هستم، آن کسی که نگاهش را به من انداخته ، تهدیدم می کند، همان که نظاره ام کرده، به من حمله ور می شود، دیگری که به من دست یافته کتکم می زند و آن دیگری که درکم کرده، نابوم می سازد. او یک نفر نیست، تعدادشان اندک نیست، بسیارند، تقریبا همه اند.
جوردانو برونو






نوشته شده در تاریخ جمعه،15 ژوئیه 2006