« ... | HOME | ر و ز م ر ر گ ی »

پنجشنبه،12 نوامبر 2004

حرف آخر

-آخر یک چیز هایی هست؛ اگر تو می دانستی! من هیچ وقت جرات نکردم که برایت بگویم، ولی تصمیم گرفته بودم که قبل از عروسی مان به تو بگویم. آیا می شود دو نفر با هم راست حرف بزنند؟
- پس اقرار می کنی که در تمام این مدت به من دروغ می گفتی؟
- نه؛ می خواهم بگویم من همیشه فکر کرده ام آیا ممکن است که دو نفر ولو دو دقیقه هم باشد صاف و پوست کنده همه احساسات و افکار خودشان را به هم بگویند؟
-گمان می کنم از پشت صورتک بهتر بشود راست گفت.
-من از خود می پرسیدم آیا حقیقتا تو مرا دوست داشتی یا نه؟
-دوست داشتم ولی...
-درست است، اما در تمام مدت آیا به من دروغ نمی گفتی، آیا مرا از ته دل دوست داشتی؟
-تو برای من مظهر کس دیگری بودی، می دانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در عشق این مطلب بهتر معلوم می شود، چون هرکس با قوه تصور خودش کس دیگری را دوست دارد و این قوه تصور خودش است که کیف می برد نه از زنی که جلو اوست و گمان می کند که او را دوست دارد. آن زن تصویر نهانی خودمان است، یک موهوم است که با خقیقت خیلی فرق دارد.
-من درست نفهمیدم

صورتک ها ، صادق هدایت

ثبت در  OYAX Add to Balatarin Add to your del.icio.us Tweet about this Send to facebook Send to friendfeed

نوشته شده در تاریخ پنجشنبه،12 نوامبر 2004