« از روي بيني اين 16 | HOME | برای مردن فقط زنده بودن »
شنبه،22 دسامبر 2002
گزارشی از دومين نشست سران
روز جمعه از اون روزها بود که اصلا حال نداشتم از ورزش که برگشتم صبحونه خوردم و رفتم که يه چرتی بزنم(حدود ساعت ۱۰:۳۰) تازه داشتم خوان پنجم رو تو خواب می ديدم که مامانم در زد و گفت که دوستت همايون پشت خط هست يه نگاه به ساعت انداختم ۴:۱۵!!
همايون گفت که با بچه ها تو شهرک قرار گذاشته منم که اصلا صدام درنميومد فقط ازش پرسيدم کجا؟ گفت کافی شاپ تو طبقه ۲ تابلو! ، اسمش تابلوست؟ ، نه بابا خودش تابلوست!
آها!
خلاصه رفتم يه دوش گرفتم و ناهار! خوردمو رفتم شهرک راحت کافی شاپ تابلو رو پيدا کردم و ديدم که بابا قرقش کردن ، خفنها رو که می شناختم (بجز رامون) مسعود هم که تابلو ! بود م.شب هم بود . اين مستر .م خيلی آدم خوش برخورد و باحالی هست کلی هم هنرمند .
ساعتی که گذشت ديگه همه داشتن چپ چپ به ما نگاه می کردن ! و چون به قول مسعود را افتادن ۶-۷ تا پسر خوش تیپ تو پاساژ برای قلب بعضيها خطرناک بود تر جيح داديم با ماشين بريم يه جای خلوت شام بخوريم خلاصه با ماشين راه افتاديم و بعد ور داشتن دو تا از دوستهای همايون ( که فکر کنم بلاگر هايی از اصفهان بودن) رفتيم پيتزا ونوس ساعتی هم اونجا بوديم و بعدش هم يه دور هم رفتيم پارک روبروی اونجا منم که عاشق برف بازی هستم چندتا گلوله زدم به مسعود که يکيش صاف خورد به چشم چپش از هميجا هم ازش بازم عذر ميخوام ( الان داره بهم فحش ميده ها! چون ۵۹ دفه اون شب ازش معذرت خواسته بودم ! بمونه ۲۹ فرودين جبران ميکنم!<--- قابل توجه خواننده های اين دو چشم آبی !) بیژن هم کلی منو ترسوند چون تمام مدتی که تو پارک بودیم داشت مراحل خفت شدنش رو برام تعریف میکرد .
خلاصه بعد از خداحافظی با م و مسعود رفتيم سمت ونک اونجا هم از اونها جدا شدم و در حالی که قرار بود برم کتابخونه (۱شنبه ۲ تا امتحان داشتم )زدم زیرش و يه راست رفتم خونه اگه گفتيد چرا؟ خوابم می يومد!! (اصلا نمی دونم اون روز چم بود !)
جای خالی خیلیها رو اونشب میشد حس کرد مثل آبتین ، کسری ، صبا ، شینتیل و سروناز.
در هر حال خیلی خوش گذشت و همه هم خیلی بچه های باحالی بودن!
¤نمی دونم شما مصاحبه صبا رو تو همبستگی خونديد يا نه ولی با اون موافقم که بهتره اين ميتينگهای بلاگر ها هدفمند باشه يا فوقش يه برنامه کوه يا بازديد از يه موزه يا کاخ يا حتی سينما باشه گرچه برنامه هايی مثل قرار بالا هم شب خاطره انگيزی رو برای من به همراه داشت.
¤در ضمن ای ن به احتمال زياد آخرين يادداشت من تا تاريخ ۶/۱۱/۸۱ خواهد بود ، چون که امتحان ها ست و منم که در طول ترم کتاب ها رو آکبند گذاشتم بايد بشيم با يه برنامه درست و حسابی بخونمشون ، دوستم هورمزد هم که تهران نيست تا چيزی اينجا اضافه کنه پس تا اون موقع خدا حافظ البته سعی ميکنم تو اين مدت حتما يه سری به بلاگهاتون بزنم .
¤ داشتم پیغامهای يادداشت پايينی رو می خوندم که با وبلاگ جنگل شیشه ای آشنا شدم وبلاگ جالبيه بريد ببينيد.
¤ ضمنا عکس هم به شيوه مسعود هيچ ربطی به مطالب نداره . چيزيه که دنی در فيلم بی نظير استلی کوبريک در ژانر وحشت تلالو روی در اتاق خواب می نويسه .






نوشته شده در تاریخ شنبه،22 دسامبر 2002