« ! | HOME | چشم های زیبای گرسنگی »

یکشنبه، 3 فوریه 2003

تنها در هامون!

به نام خدا
... همه گفتند:(( رسول خدا! ابوذر هم به ما پشت کرد و برگشت به شهر.)) و پيغمبر در جواب آنها گفت:((اگر برگشت خدا او را به شما بازگردانيده و هدايتش کرده و اگر بازنگشت خدا شر او را از شما کم گردانيده است!)) ... و ابوذر که ديد شترش توان ندارد او را رها کرد وخود با پای پياده به سوی لشکر محمد به راه افتاد. ... گرمای طاقت فرسای بيابان توان پيمودن را از هر کسی ميگرفت! ولی ابوذر به شوق ديدار دوست عزيزش صحرا را درمی نورديد و با آنکه تشنگی به او فشار مي آورد به راهش ادمه ميداد. خشونت و بی رحمی صحرا را زير پاهای هدفمند خود رام کرده بود. حتی آبی را که در گوشه ای از صحرا يافت برای محمد برد!
آری! هدف، ايمان، اراده و انسان راستين يعنی همين!
مانند بتهوون که سرنوشت را زير انگشتان توانمندش تربيت و شايد به عبارتی خرد کرد!
و انسان و انسان و انسان و .... !

ثبت در  OYAX Add to Balatarin Add to your del.icio.us Tweet about this Send to facebook Send to friendfeed

نوشته شده در تاریخ یکشنبه، 3 فوریه 2003