« زین پس... | HOME | 3 مطلب از 3 دوست »
جمعه، 6 مارس 2004
یه روز معمولی
رفت کنار آب تا شنا کنه ، ولي به نظرش آب سرد اومد ، نگاهش به دختري که کنار آب وايستاده بود افتاد ، زيباترين دختري که تا به حال ديده بود. دختر هم نگاهي بهش کرد ، اونهم اومده بود تا شنا کنه به نظر اون هم آب سرد بود ...
پسر مي دونست که تنها کاري که بايد بکنه اينه اسمش رو ازش بپرسه ولي مثل هميشه بي سر و صدا از ساحل دور شد ، و دختر هيچي از اون روز يادش نموند.
صالح
بهار 82
نوشته شده در تاریخ جمعه، 6 مارس 2004